وزوزهاي ديگران با من
اولين بار خونه مادربزرگم بود كه اين موضوع رو فهميدم. منو انداختن توي يه كاپشن صورتي يكسره. همون موقع ها بود كه فهميدم مي خوان منو ببرن دد واسه همين بود كه هيچي نگفتم و آروم شدم كه يه وقت تصميمشون عوض نشه. نمي دونم چرا درددلهاي منو نمي شنيدن. بابا! پوسيدم تو اين خونه منو ببرين دد. دادنم به هموني كه نمي دونم چي چي ام مي شد البته اون موقع نمي دونستم. هي توي راه همه چي رو نشونم مي داد و مي گفت : نگار اينجا رو ببين. مهرش افتاد به دلم. البته قبل از اونم كه من داشتم تو اون جاي تنگ و تاريك واسه خودم آروم زندگيمو مي كردم مدام منو ناز مي كرد. منم يه تكوني توي شلپ و شلپ آب مي كردم و نشون مي دادم كه خوشم مياد . يه لگدي هم نثار شكم مامان جونم مي كردم. نمي دونم چرا اينقدر دوست داشتن من بخندم منم هي هر هر براشون مي خنديدم. با خودم فكر كردم اينائي كه خونه مادربزرگم هستن كين ؟ نمي دونستم ولي هر وقت منو مي ديدن نيششون باز مي شد و اوني كه قدش بلندتر بود و يه كم تپلتر بود همه اش مي گفت خوش اومدي عمه. خوشم مي اومد بهم احترام مي ذاشتن. منم مي رفتم بغلشون. هي منو بغل به بغل مي دادن از خواب كه بيدار مي شدم دلم نمي اومد چشمامو باز كنم همه با هم مي افتادن رو سرم كه زودتر منو بغل كنن. هر كاري هم مي خواستم بكنم همه هي مي گفتن اي واي ! همين شد كه من اولين حرفي كه زدم اين بود سي سده ؟ ( چي شده ) هي هم مي رفتن مسافرت و برام چيزاي خوشگل موشگل مي آوردن. مي خواستم همون وقتا كه باهام حرف مي زد و منو مي برد تو اتاقش يه اسمي براش انتخاب كنم. هي فكر مي كردم. وقتي منو مي برد تو اتاقش مات و متحير مي موندم از اين همه رنگ ، عاشق اونجا بودم از يه عالمه پله مي رفتيم بالا مي رسيديم به يه دنياي ديگه پر از عروسك بود وقتي منو از كنار عروسك ها رد مي كرد دست مي نداختم و يه عروسك برمي داشتم. آخ كي مي شد منم بتونم از اين پله ها بالا برم.مي شستيم با عروسك ها بازي مي كرديم دو سه باري بوسيده بودمش هي فكر كردم اسمشو چي بذارم . اوني كه منو برده دد اوني كه منو مي بره تو اتاقش كه شبيه ددهه . يه چيزي مثل دد بايد باشه ولي نه خود دد. آهان فهميدم. ددو ، براي خودم دست زدم ددو چه جالب دو سه بار كه از پله ها رفت بالا و منو نبرد صداش كردم و همه فهميدن اسمش چيه. يكي ديگه هم به جمع خواهانهاي من اضافه شده بود شيكمش بزرگ بود دو سه باري هم پرسيده بودم اين كيه ؟ همه با هم حرف مي زدن و حالا فهميده بودم كه اينا عمه هاي من هستن. دو سه باري هم سعي كرده بودم به عمه هام زنگ بزنم. گفتم ائو عمه! حالا فهميده بودم چند تا هستن. ددو و مهربونه يكي هم لاغر بود و خيلي قربون صدقه ام مي رفت با اوني كه شكمش بزرگ بود . البته دفعه بعدش كه ديدمش ديگه شكم بزرگ نداشت عوضش دو تا همبازي اومده بودن.نگران ددو بودم چند باري بود يكي مي اومد جفتش مي نشست و اعصاب منو بهم مي ريخت اينقدر هم پررو بودكه نگو. خوبه چند بار دعواش كرده بودم ها باز از رو نمي رفت. تا اين كه اون شب نحس اومد خودش كم بود يه عالمه آدم هم با خودش آورده بود. يه لباس سفيد خوشگل هم تن من كرده بودن هر چي به اينا ميگم بابا به سر من هيچي نزنين من عصبي ميشم به خرجشون نميره منم همه گيره ها رو از سرم مي كنم. همه شو كندم. ددو اومد چه خوشگل شده بود مي خواستم برم بغلش يهو عمه مهربون گفت يه امشبو بغلش نرو.يعني چي ؟ بابا من مي خوام برم بغل ددو! اون شب كذائي گذشت من همه اش بغل بابام بودم با دو تا شيريني سرگرم بودم. بعد از اون غريبه همه اش مي اومد و هشدارهاي منو هم ناديده مي گرفت . يه روز كه خونه مامان بزرگم بودم هر چي پاي پله ها ايستادم و ددو رو صدا زدم ددو نيومد. اي بابا سي سده؟ اين سيه ؟ چه خبر بود؟ گفتن ددو خونه مادرشوهرشه. اين ديگه كي بود؟ غلط نكنم دارو دسته غريبه بودن. اين غريبه فكر مي كرد مي تونه منو گول بزنه هر چي صدا زدم صدام به جائي نرسيد اون عمه ام اومده بود دو تا ساك دستش بود كه ديدم به به دو تا همبازي واسه ام آوردن. رفتم جلو يه سلام و عليك گرم كردم.يكيشون بيدار بود با اين كه مو نداشت چه قيافه اي واسه ام گرفته بود يه ابروشو داد بالا و يه لبخند كج تحويلم داد. حال و احوال باهاش كردم ديدم اصلا" حال و حوصله جواب دادن رو نداره. اون يكي بيدار شد يه عالمه موي مشكي داشت و خوشگل بود سلام كرد و يه صدائي از دهنش دراومد بهش گفتم نگران نباش مال دندون درآوردنه گفت خيلي ببخشيدها فكر نكنين من براتون شيشكي بستم. بهش گفتم نه مي دونم. شروع كرديم هرهر به خنديدن. كچله با بيحالي گفت بريد بابا ! دندون درآوردن كه از اين سوسول بازيها نداره. مومشكي خوشگله گفت ناراحت نشو داداشمه يه خرده بيخياله. بهش گفتم من نگارم تو اسمت چيه؟ خوشگله گفت من گليتا هستم تو رو مي شناسم تو شكم مامانم كه بودم اسمتو شنيدم. اينم رادينه داداشم. كچله زير چشمي نگاهي به ما كرد و گفت بدم مياد اين زنا مدام با هم پچ پچ مي كننا! از گليتا پرسيدم تو مي دوني ددو كجاست ؟ گفت ددو ديگه كيه ؟ گفتم عمه كوچيكه ام يهو رادين گفت رفته خونه اون پسره ! شيطون ميگه همچين برم... ولش كن حال ندارم. فهميدم ددو با غريبهه رفته حالمو گرفتن. اصلا" ازش خوشم نمياد دو سه دفعه بستني خريده يه بار هم يه خرس گنده برام گرفته ولي مهم اينه كه ددو رو ازم گرفته. خيلي دلم گرفت. منتظر موندم تا بياد زنگ رو زدن با خوشحالي جيغ زدم و دست زدم ددو ددو نبود. اون روز نيومد.ديگه تو خواب هم خواب اون غريبه رو مي ديدم. با عروسك شمشير بازم مي رفتيم و كتكش مي زديم و هر هر مي خنديديم. امروز دوباره مي خوايم بريم خونه مامانبزرگم مي دونم چه جوري صورت غريبه رو چنگ بزنم. وقتي رسيديم غريبه روي مبل نشسته بود اخم كردم. خونه رو گشتم ددو نبود. به زور يه قدم رفتم جلو آروم آروم. به چشماي غريبه نگاه كردم نه بابا بيچاره اونقدرها هم بداخلاق نبود چشماش مي خنديد. يه ذره نگاش كردم ديدم چه آرومه رفتم جلو و با قاطعيت پرسيدم ددو؟ گل از گلش شكفت گفت بيا بغلم بريم پيشش. يه ذره نگاش كردم رفتم بغلش .. نه اونقدرها هم بد نبود همين طوري كه بالا مي رفت و منو مي رسوند به دنياي عجيب و غريب باهام حرف مي زد نور نارنجي اتاق رو ديدم ددو داشت لباساشو تا مي كرد دستاشو باز كرد و من پريدم بغلش. اتاق نارنجي بود همه جا بوي خوب مي داد دنيا خوب بود خوبتر و بهتر از هميشه.
مشی و مشیانه اولین جفت زمینی هستند که درواقع گیاهی هستند که از زمین روییده شده اند و اندامهای فوقانی شان از یکدیگر منفک است. اولین فرزند آنها چنان به مذاقشان خوش آمد که آن را خوردند و از آن پس خداوند بوسه را به جای خوردن آفرید. بوسه، نمادی از خوردن است و نشانه اولین عشق زمینی.