شازده

شازده اومد انگاری باید می گفتم قصه ما به سر رسید کلاغه به خونه اش نرسید.

: شازده چرا هیچ کلاغی به خونه اش نمی رسه ؟

چه حرفهائی ؟ تو قوطی هیچ عطاری پیدا نمیشه ! شازده پرحرفی می کرد تازه نطق زندگیش باز شده بود  تا بعد که نطقش بسته بشه وقت بود برای دعوا سر وراجی .ُ

: خرش که از پل بگذره میشی عین کرباس ! الان که حریری براش ناز کن !

ناز كردن بلد نبودم ! نكنه شازده بره سراغ يه... نه شازده از اوناش نبود. تا ناز مي كردم دستشو مي ذاشت رو قلبش و مي گفت : آي قلبم درد مي كنه !

تا برسيم به خونه خيلي مونده ! شازده ٬ دستمو بگير اين طوري بهتره با هم مي رسيم !

 

داريم ميريم  راهيه كه خيلي ها رفتن و مي دونم تكراريه ! خيلي ها هم تا رسيدن گفتن چرا داري يه راه تكراري رو ميري . ولي مي خوايم تكراري نباشيم . دستمو دادم به شازده ، شازده هم دستاشو داد به من ، شايد يه راهي رو رفتيم كه ردپائي توش نباشه !

نه خیلی دور

: تندتر پا بزن ! تندتر پا بزن !  پا زدم تندتر و تندتر پا زدم تا زنجیر دوچرخه ام افتاد . اه ! همین الان باید می می افتادی ؟! همیشه همین طور بود شاید به این خاطر که زنجیر محکمی نداشتم ! زنجیر دوچرخه کمی گشاد بود و مدام می افتاد و من جا می ماندم از خاطراتی که باید ساخته می شد. دور شده بودی و من ایستاده بودم تا زنجیر دوچرخه ام را جا بندازم و دوباره به تو برسم ! پا زدم دوباره و دوباره زنجیر انداختم و هر بار برای جا انداختنش پوست انداختم!

: ای بابا ! نمی تونی به ما برسی !

: نه ! آخه دوچرخه ام زنجیرش خرابه!

نمی توانستم برسم تمام زندگی ام پا زدم و آخر همه چیز را رها کردم.رها کردم و دیگر به پا زدن هم فکر نکردم !گوئی همه چیز از نو آغاز شد. من به آن جا نخواهم رسید پس بی دلیل زنجیر خود را عوض نمی کنم.

: کجا ؟ مسیرو عوض کردی ؟

نمی دانستم ! آنقدر در رویای دوچرخه بودم که رویاهای دیگر را فراموش کرده بودم. 

: دیگه کار این دوچرخه تموم شده ! بندازینش بیرون .نه ! به درد سمسار هم نمی خوره !

گوشه ذهنم هم نبود پرتابش کردم بیرون و نفسی بیرون دادم. آمد همان دوچرخه سوار بود همان که از من جلو می زد. آمده بود دنبالم ! نه ! حتی او که همیشه جلو می زد هم دوچرخه اش را به سمسار سپرده بود. قرار بود پیاده برویم مسیر طولانی بود ولی نفسمان بریده نشد. قرار شد تا آخرش بریم . به آخر پیست رسیدیم کی برنده بود ؟ این مسابقه دیگه برنده نداره ! هر دو بردیم قراره با هم بریم روی سکوی اول. اجازه هست ؟ من مدال طلا رو بردم.اون هم مدال طلا رو برد ! نه دعوامون نمیشه ! قراره با هم بالای سر بگیریمش .

برای دل خودم و پدرم

دلم نمی آمد به جز تو به کسی بگم روزت مبارک . چون این روز روز تو بود روز تو برای من که بچه تو بودم و برای تو چون پدر من بودی . خیلی وقت ها دلم نمیاد کاری رو انجام بدم مثل این که اون کار منحصرا" مال تو بود و به هیچ کس دیگه ای تعلق نداشت. نگاه کردنت از زیر عینک خندیدنت که شونه هات می لرزید و به یک دنیا می ارزید نیومدم سر خاکت شاید بدونی برای چی ولی دوست دارم خودم بهت بگم ! بهت میگم ُ  دوست داشتم باشی  هر روز روز توست. دیگه نمی خوام برات گریه کنم فقط برای دلتنگی هام گاهی ! دلم برات تنگ شده !

نبرد نسبت ها

ازدواج موقت ُ صیغه و هزار شرعیاتی که عزیزان بزرگوار به عنوان تبصره و پوشاندن فساد اخلاقی خود بر آنها نام می نهند فریادشان به کجا رفته که اکنون دست معصومیت عشق را دستبند می زنند؟ همان ها نبودند که اصرار بر صیغه و ازدواج موقت داشتند ؟ پس آنهمه روشنفکری کجا رفته ؟

اگر من را با عشق دستگیر کنند چه کنم ؟ بهانه ای می توانم برای زیر بار نرفتن معصومیتم بیاورم ؟ یا باید مغلوب فکرهای پلید شیاطین شوم ؟  شرم بر قدرت که زهرآگین ترین جام است . و تنها مغلوبينش معصومان از دست رفته است.