صندوق خونه

من بودم و گلابتون و صندوق خونه ُ با وجود تاریکی صندوق خونه یه جای دنج پیدا کرده بودم که یه خورده کمتر ترسناک بود احساس کردم امن ترین نقطه همون جاست. شروع کردم عم ن توجیب و مست تت چرا بقیه شو یادم نیست ؟ . این بی بی هم چه چیزها که بلد بود . هر جا خوفت گرفت برو و نترس خدا همه جا باهاته ! اونجا وقتی دعا کنی یقین بدون مستجابه ! ترسیده بودم گلابتون رو به خودم می فشردم و دعا می خوندم. ای بابا این سایه دیگه چیه ؟ گلابتون رو بیشتر به خودم فشردم. نه فایده ای نداشت . دونه های درشت عرق روی صورتم بود با دامن گلابتون دونه هارو پاک کردم خوندم عمن.. تو جیبت.. گلابتون خندید. زهرمار ! مگه نمی بینی دارم دعا می خونم ؟ حالیت نیست ؟ همین الان وقت دارم. صدای جیغ می اومد نترسیدم  یقین کردم خانم جانم دنبالمه ! ای بابا ! خوندم عمن توجیب و.. گلابتون خندید دوباره دارم اشتباه می خونم.  نمی دونم ! آخرش خسته شدم گریه ام گرفت نه به خاطر تاریکی ! واسه این که نمی دونم آره ! همون تاریکی بود.گلابتون هم گریه اش گرفته بود دوباره خوندم عمن توجیب و .. یکی در صندوق خونه رو هل داد : خجسته ! ذلیل شده اینجائی بیا بیرون !

آمدم هزار سال است که صندوق خانه رو ترک کردم اما کنج دلم یک صندوق خونه دارم به وسعت دنیا که از همه چیز می ترسم. مثل ترس از موجودات خیالی ترس از ترس دیگران و ترس از همه چیزهای خوب ترس از مرگ بی بی ُ : خجسته ! بیا بیرون ! تمام شد.

دغدغه

دغدغه این روزهای من چارقی نیم دوخته شاید

شکاف پیرهن یتیمی كه با هيچ كوكي رفو نخواهد شد

اين منم

ايستاده بر ناكجا آباد

نمي دانم شايد راه گريزي باشد از جريمه هاي جواني

هيچ كس آنرا كه مرا يتيم كرد جريمه نخواهد كرد

خسته ام

مشق هاي نانوشته ام را پاياني نيست

شايد اين بار يتيمان را به ياري خواستم

اگر يتيمي مانده باشد

گفتني

گفتم بگو گفت میگم اما به موقعش ! گفتم موقعش کی میرسه ؟ گفت صبر داشته باش ! موقعش رسید گفت بیا بهت بگم ! اما دیگه تمایلی برای شنیدنش نداشتم چون هیجانش از بین رفته بود. شایدم چون خودم می دونستم چیه !

هيچي نگفت منم نمي دونستم كه بپرسم وقتي كه موقعش شد بهم گفت خيلي خوشحال شدم.

نگفت و نگفت و نگفت تا اين كه يادش رفت از اولش چي بود.

هیس

سرک کشیدو سوسه اومد با سر ُ سری تکان داد و سوتی زد که فکر سایه بازی به سرم زد سوت وکور بودن همسایه ها سودای سرتقی رو توی سرم زنده کرد. سر زدن به پارک و سرسره بازی ُ هوس سوزوندن  عکس سیا پسر همسایه  . سرمو تکوندم و سرسره رو سروندم . سرسره چس ناله ای کرد و سرید روی خاک. من موندم و سرو سودای سرسره با سیاهی سرتق های محل. سر م سیاهی رفت و سرک کشیدم همسن سرور بود سابقه سیاه سرو صورت صابون زده عین ماست سرو صدا راه انداخت که سرآسیبابیا بریزن. سریدیم تو محل سرشو دیدم سرمه به چش ُ سودای سکوت بود . هیسسسسسسسسس اگه صدامو ساز کنم سوتی میسازن سوت و سکوت چه سوری بسازم بوس بوس ! سیاست . سر سیاهت قسم سوت نزن. وسوسه ام سمتش برم. صدا نزن سرتو بندار ساکت ساکت . سرکوب  ساکت  سرخ از سیلی سیا. سرسره رو بیخیال . سایه رو چسبیدم که سیا سررسید و سر سیلی سرخ ساکت موندیم.

یکی می مرد ز درد بی نوائی

چهار نفر از شرکتمون بیخود و بیجهت اخراج شدن خیلی جالبه که بدون هیچ دلیلی به یه نفر میگن از شنبه نیا ! امروز یکی زنگ زده بود : خانم من از مسکن مهر زنگ می زنم می خواستم با مدیریت صحبت کنم برای مسکن کارمندهاشون ! جمله از دهنش درنیومده گفتم خانم نیازی نیست دو وجب خاک می خوایم توش دراز بکشیم اونم ما بهش میگیم مسکن آخرت همین به ما میرسه !

خدا رو شکر ! اینو میگم که همه اونائی که صداشونو بلند می کنن و برای غزه و لبنان برج می سازن و بچه های لبنانی رو مثل شاهزاده ها بزرگ می کنن برن کلاهشونو بندازن هوا !