تاید توی روده هایش حباب حباب می ترکید و سوزن می زد به پرزهایش. حبابها کم کم بزرگ می شدند و صاف بالا می آمدند. بازی حبابها بازی جالبی بود اولین بار مادرش به او هدیه داده بود یک لیوان قرمز بود با دسته ای که سرش دایره میشد و با کفی که داخلش بود از توی دایره حبابها بیرون می آمدند و او غرق کیف میشد.یاد اسباب بازی گمشده اش افتاد و قهر مادر از دوباره نخریدن. کلید اتاق را برداشت و در لیوان کرد و حبابها را درست کرد هر چیزی یک کلیدی داشت و اون کلیدش را پیدا کرده بود به مادرش گفته بود : من خودم یه دونه حباب برای خودم درست کردم و کلید را نشان مادر داده بود.

: می دونی مامان احساس می کنم نابغه م.

مادر خندیده بود و دنبالش کرده بود تا کلید را از دستش بگیرد و او نداده بود. شامپو روی سرش کف کرده بود و دلش از آن طرف.

: چی خوردی ؟ شاید مسموم شده باشی ؟

می دانست یک جور التهاب است نه التهاب روده ای. کلید را داده بود به محسن و آرام در گوشش گفته بود شماره 33 و توی کریدور دویده بود.از گرما بود یا از چیز دیگر نمی دانست فقط توی پلاتوی 5 خیس از گرما فریاد زده بود آآآآآآآآآآآآآآآآ. استاد گفت این راهش نیست برای تمرین صدا نباید حنجره رو خراشوند. آروم باید صداتو قلقلک بدی تا باز بشه اگه از اولش بخوای جیغ بزنی تا آخر نمایش صدات دیگه درنمیاد عین نت بخون . و خوند : دو ر می فا سو لا سی دو . مثانه پرش مثل حنجره قلقلکش می داد خالی شدنش طول کشید به صدای خالی شدنش فکر می کرد و احساس می کرد ریتم دارد. صورتش را شست باقیمانده ریمل دیشب پائین آمد.

: خانوم اصل میکسفکتوره ضد آب حجم دهنده البته مال شما پرپشت هست.

: مکسفکتور.

: همون که شما میگید.

با خنده به محسن گفته بود ، محسن نخندیده بود به جایش آهی کشیده بود و گفت همه اش از جبره هیچکی دوست نداره این جوری کار کنه دوست نداره و مجبوره توی مترو از این واگن به اون واگن. حبابی داشت توی دلش جابه جا میشد رفت دستشوئی حباب خیال ترکیدن نداشت . دانه های درشت عرق از صورتش می ریخت.

: محسن! من هم میام فقط حواست به کلید باشه می خوای بذارش همین جا ها من پیداش می کنم. .

لبخند زده بود و رفته بود. زیر کمدها نبود با خودش برده بود شکمش به قلقلک افتاده بود.

: قربونت برم مامان جان یه امروز رو نرو دانشگاه. بقیه حرفش را از ترس خورده بود  ترسید عین داستانهای جن و پری ، اجنه گوش به حرفاش بدن و همه چی همون بشه که سق سیاه گفته.

هیچ جا را نمی دید صدای سرفه های کشدار می آمد  همه مسلولن. قلقلک دلش شدید شده بود و با سرفه حبابها بسکتبال می رفتند. توی مه و دود دنبالش گشت افتاده بود سنگین شده بود هم وزن خود آهن. برش گرداند حبابهای قرمز دور سرش بودند و انگار از قلقلک زیاد خنده اش گرفته بود و آروم بود. به نظرش آمد بعد از مرگ بیشتر از چند گرم اضافه می شد شاید چند کیلو . کلید نبود . حباها زیاد شدند و از ریشه ها و بدنش گذشتند نمی توانست جلو بیرون رفتن حبابها را بگیرد حبابها ترکیدند و در دود و دم هوا گم شدند.