نه خیلی دور
: ای بابا ! نمی تونی به ما برسی !
: نه ! آخه دوچرخه ام زنجیرش خرابه!
نمی توانستم برسم تمام زندگی ام پا زدم و آخر همه چیز را رها کردم.رها کردم و دیگر به پا زدن هم فکر نکردم !گوئی همه چیز از نو آغاز شد. من به آن جا نخواهم رسید پس بی دلیل زنجیر خود را عوض نمی کنم.
: کجا ؟ مسیرو عوض کردی ؟
نمی دانستم ! آنقدر در رویای دوچرخه بودم که رویاهای دیگر را فراموش کرده بودم.
: دیگه کار این دوچرخه تموم شده ! بندازینش بیرون .نه ! به درد سمسار هم نمی خوره !
گوشه ذهنم هم نبود پرتابش کردم بیرون و نفسی بیرون دادم. آمد همان دوچرخه سوار بود همان که از من جلو می زد. آمده بود دنبالم ! نه ! حتی او که همیشه جلو می زد هم دوچرخه اش را به سمسار سپرده بود. قرار بود پیاده برویم مسیر طولانی بود ولی نفسمان بریده نشد. قرار شد تا آخرش بریم . به آخر پیست رسیدیم کی برنده بود ؟ این مسابقه دیگه برنده نداره ! هر دو بردیم قراره با هم بریم روی سکوی اول. اجازه هست ؟ من مدال طلا رو بردم.اون هم مدال طلا رو برد ! نه دعوامون نمیشه ! قراره با هم بالای سر بگیریمش .
مشی و مشیانه اولین جفت زمینی هستند که درواقع گیاهی هستند که از زمین روییده شده اند و اندامهای فوقانی شان از یکدیگر منفک است. اولین فرزند آنها چنان به مذاقشان خوش آمد که آن را خوردند و از آن پس خداوند بوسه را به جای خوردن آفرید. بوسه، نمادی از خوردن است و نشانه اولین عشق زمینی.