شازده اومد انگاری باید می گفتم قصه ما به سر رسید کلاغه به خونه اش نرسید.

: شازده چرا هیچ کلاغی به خونه اش نمی رسه ؟

چه حرفهائی ؟ تو قوطی هیچ عطاری پیدا نمیشه ! شازده پرحرفی می کرد تازه نطق زندگیش باز شده بود  تا بعد که نطقش بسته بشه وقت بود برای دعوا سر وراجی .ُ

: خرش که از پل بگذره میشی عین کرباس ! الان که حریری براش ناز کن !

ناز كردن بلد نبودم ! نكنه شازده بره سراغ يه... نه شازده از اوناش نبود. تا ناز مي كردم دستشو مي ذاشت رو قلبش و مي گفت : آي قلبم درد مي كنه !

تا برسيم به خونه خيلي مونده ! شازده ٬ دستمو بگير اين طوري بهتره با هم مي رسيم !

 

داريم ميريم  راهيه كه خيلي ها رفتن و مي دونم تكراريه ! خيلي ها هم تا رسيدن گفتن چرا داري يه راه تكراري رو ميري . ولي مي خوايم تكراري نباشيم . دستمو دادم به شازده ، شازده هم دستاشو داد به من ، شايد يه راهي رو رفتيم كه ردپائي توش نباشه !