مژده دوستم دیشب برای برادرشوهرش رفتند خواستگاری ، پدر شوهر مژده تا نشست گفت : اي بابا من نمي دونم اين همه اسم گل و بلبل و اين اسم شهدا رو چرا براي كوچه ها انتخاب كردن؟! البته شهدا دستشون درد نكنه زحمت كشيدن بالاخره ... شوهر مژده دم گوش پدره ميگه : بابا اين كوچه به اسم عموي شهيد عروس خانومه .!  پدرشوهره خودشو جمع و جور مي كنه : البته بايد اين كارو بكنن شهدا خيلي مطهرن !

در همين حين چشم مژده مي افته به شلوار شوهرش كه اي دل غافل ! نه كه پاره باشه باز شده بود و از بس كه دوست من هنرمنده با نخ مشكي وصله اش زده بود. مژده هم به قول خودش سياست به خرج ميده و با چشم و ابرو ميخواد به شوهرش بفهمونه خودشو جمع كنه و از اون جائي كه شوهر مژده برعكس خودش خيلي بي سياسته بلند داد ميزنه : مژده چرا اين جوري نگام مي كني ؟ پدرشوهر عزيز براي اين كه كسي نفهمه كارو خرابتر مي كنه و با صداي بلندتر ميگه : حامد! يه لارنگي واسه ام پوست بگير !

من فكر مي كنم اون دختر نه تنها با برادر شوهر مژده ازدواج نمي كنه بلكه تصميم گرفته تا آخر عمرش ازدواج نكنه !